از این به بعد قصد داریم با ارائه داستانهای کوتاه نحوه نوشتن بازینامه را آموزش دهیم.
کاتسین به نمایش در میاید و بازیباز در مواقع لازم یکی از دو دیالوگ را که در پایین صفحه به نمایش در میاید را انتخاب میکند .
( زاویه دید : ساید اسکرول ) از نیم رخ صفحه ( سبک بازی : visual novel رمان تعاملی )

- دختر: داداش کوچولو زود باش نمیتونی قدمامو دنبال کنی ؟
- پسر: من دوازده سالمه و فقط هم دو سال از تو کوچیک ترم
- دختر: دخترا زودتر بزرگ میشن
- پسر: حالا هرچی
- دختر: هی اون دیگه چیه ؟
- پسر: یه دره
- دختر: زیاد به خودت فشار نیار . منظورم اینه این جا وسط باغ پشت خونمون چیکار میکنه
- پسر: نمیدونم این خونه نو انقدر بزرگه که معلوم نیست توش چه چیزایی پیدا شه
- دختر: نگاه کن قفل نیست
- پسر: هی صبر کن
- دختر: باشه پس با هم میریم تو
- پسر: هی کجا رفتی ؟ داری مسخره بازی در میاری ؟

اتمام کاتسین و شروع بازی . بازی کن کنترل دختر را به دست میگیرد و از چشم او ماجرا را دنبال میکند و انتخاب های دخترک نیز به خواننده یا بازیکن بستگی دارد .
بازیباز (کنترل دختر بی نام را بر عهده دارد . ) به قدم زدن در تاریکی ادامه میدهد به هر سمت که برود بعد از ده ثانیه آن تاریکی محض جای خود را به نور های رنگی می دهد . نورهایی که پلیر را به درون خود فرو می برد .
صحنه سه ثانیه سفید می شود و سپس صحنه آهسته و به طور پیوسته روشن می شود .حال بازیباز در معبدی قرار دارد . مقابل او تخت پادشاهی قرار دارد که دارای سه پله طلایی رنگ می باشد که با فرشی قرمز رنگ به عنوان نشیمنگاه قرار داده شده .
در دو سمت تخت دو ستون طلایی با حکاکی هایی به سبک یونان باستان قرار دارد .
دختر : این جا دیگه کجاست و از اون مهمتر توی حیاط پشتی ما چیکار میکنه ؟ ( در حالی که پلیر می تواند او را کنترل کند . )
کف قصر با فرشی سرتاسر قرمز و ابریشمی پوشانده شده . سقف از آینه های متصل به هم با رگه هایی طلایی در بین آن ها تشکیل شده .
سمت راست اتاق را سایه پوشانده است . پس از پیشروی به سمت آن اهرمی وجود دیده می شود . در این قسمت بازی کن دو انتخاب دارد :
۱ – اهرم را به پایین بکشد
۲- تصمیم به بازگشت بگیرد از قسمت A ادامه دهید .
A – به سمت در خروجی ( و ورودی ) می رود و پس از خروج از آن نوری سفید او را در بر میگیرد و ناگاهان خود را در جلوی همان در اولی در باغ می بیند و زمانی که وارد آن می شود این بار انتهای تونل را می بیند که برادرش در انتهای آن ایستاده است .
- هی چرا نمیایی حالا کی نمیتونه قدم های کیو دنبال کنه ؟ بیا دیگه دو دقیقه هست که معطلم کردی .
- چی ؟ دو دقیقه ؟ من بیشتر از نیم ساعته که توی یک قصر بودم .
- شوخی میکنی مگه نه ؟ هی …
پایان A
B – اهرم را میکشید . ناگهان چراغ هایی روشن میشوند و تصویر مردی ریشو که شباهت زیادی با تصاویر باستانی یونان دارد به صورت هولوگرافیک دیده میشود .

- ناشناس: تو کی هستی دخترک
- دختر: جواب ها : ۱ – به تو ربطی نداره . ۲ – من اتفاقی به این جا رسیدم .
- ناشناس: در جواب ۱ : پس اشتباهی رخ داده تو لیاقت نداری و با صاعقه ایی که از انگشتانش بیرون میامد دخترک را از بین برد …
- ناشناس: در جواب ۲ : خوبه پس تلیکتی که ما کار گذاشتیم درست بوده .
- دختر: تلیکت چیه ؟
- ناشناس: چیزی که شما بهش میگین طلسم .
- دختر: توی کی هستی
- ناشناس: من زیون هستم فرمانده ایی از نوع خودم که توی کهکشانی بسیار دورتر از کهکشان شما زندگی میکنیم . شما منو با نام زئوس هم میشناسین زمانی که ما به زمین اومدیم نوع شما فکر میکردیم ما خداییم چون اون زمان درک زیادی از علم نداشتن . فکر میکنی چرا در روم و یونان مطالبی که درباره ما به جا مونده شبیه به هم هستن ؟ چون ما تنها به این دو سرزمین سفر کرده بودیم و تیم تحقیقاتی دیگری از ما مثل تیم اودیسون یا همون اودین به سرزمین های شمالی نورث .
- دختر: پس به همین علته که خدایان مناطق دیگه توی اساطیر با هم فرق دارن .
- ناشناس: البته .

بازیکن دو گزینه پیش رو دارد :
دروغ : من به کسی چیزی نمیگم > – یادت رفته ما با استفاده از تلیکت به درستی و نادرستی سخننت پی میبریم و دخرتک را نابود میکند .
راست گویی : قول میدم به کسی حرفی نزنم > آه تو راست میگویی بنابراین تو را به دنیای خودت میفرستم بدون این که چیزی را فراموش کنی . و پایان A به نمایش در می آید .